عوامل رضامندی در زندگی
انسان، از طلب خیر، خسته نمیشود، هر چه را که برای زندگیاش نافع ببیند، در طلبش بر میخیزد، و اگر شری به او برسد، بیش از اندازه دچار نومیدی و یأس میگردد.
برخی در هنگام موقعیت خوشایند، بدمستی میکنند و هنگام ناخوشایند، ناامید میشوند. در کلام زیبای خداوند، الگوی واکنش به خوشایند و ناخوشایند (فرح - قنوط)، بیان شده است: «و چون مردم را رحمتی بچشانیم، بدان شاد میگردند و چون به سزای آنچه دستاورد گذشته آنان است، صدمهای به ایشان برسد، به ناگاه نومید میشوند.» فرح، کنایه از کفران نعمت کردن و فراموش کردن منعم است و قنوط، به معنای ناامیدی است. علامه طباطبایی در تفسیر این آیه شریف، بر این نکته تصریح میکند که: مردم، نظرشان از ظاهر آنچه از نعمت و نقمت می بینند، فراتر نمیرود. آنها تنها باطن امر را نمی بینند، همین که نعمتی به دستشان میآید، خوش حال میشوند، بدون این که بیندیشند که این امر، به دست خود آنان نیست، و این خداست که به مشیت خود، نعمت را به ایشان رسانده، و اگر او نمی خواست، نمی رسید، و همین که نعمتی را از دست میدهند، مأیوس میشوند. تو گویی خدا در این میان، هیچ کاره است، و از دست رفتن نعمت، به اذن خدا نبوده! پس این مردم، ظاهربین و سطحیاند.
جالب این که در آیات دیگری، به ریشه فرح و قنوط، اشاره شده است: «انسان، از درخواست خیر خسته نمیشود، و اگر بدی به او برسد، بسیار مأیوس و دلسرد میگردد. و اگر پس از رنجی که به او رسیده، از جانب خود، رحمتی به او بچشانیم، قطعا خواهد گفت: این حق من است، و گمان نمیکنم که رستاخیز برپا شود و اگر به سوی پروردگارم بازگردانده شوم، حتما منزلتی خوشتر نزد او برایم خواهد بود. پس بدون شک، کافران را از آنچه انجام داده اند، آگاه میکنیم و حتما به آنان عذابی سخت میچشانیم.» معنای کلی این آیات، آن است که انسان، به خودش مغرور است. وقتی شری به او میرسد که از دفعش عاجز میماند، از هر خیری، مأیوس میگردد و به دعا و درخواست و توجه به پروردگارش متوسل میشود. اگر خیری نیز به او برسد، به آن خیر، سرگرم میشود، و به خودبینی و خودپسندی دچار میگردد و همان خیر، هر حق و حقیقتی را از یاد او می برد. اما در آیه نخست، قرآن کریم، ریشه ناامیدی انسان را در زیاده خواهی و راحت طلبی انسان میداند. علامه طباطبایی در این باره معتقد است که معنای آیهاین است که: انسان، از طلب خیر، خسته نمیشود، هر چه را که برای زندگیاش نافع ببیند، در طلبش بر میخیزد، و اگر شری به او برسد، بیش از اندازه دچار نومیدی و یأس میگردد؛ چون می بیند اسبابی را که به آنها تکیه داشت، همه از کار افتاده اند. اما در آیه دوم، ریشه فرح را خودخواهی و احساس مالکیت معرفی میکند.
شکل واکنش برخی دیگر از افراد، «فرح - کفران» است که با الگوی پیشین، تفاوتی دارد. در آیهای، چنین آمده است: «و ما چون رحمتی از جانب خود به انسان بچشانیم، بدان سرمست میگردد، و چون به سزای دستاورد پیشین آنها، به آنان بدی رسد، انسان، ناسپاسی میکند.» مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر این آیه نیز بر عنصر «غفلت از خدا» تأکید کرده و معتقد است که در آیه شریف هم این معنا به چشم میخورد که اعراض آنان و توبیخ خدا از ایشان به عنوان انسان سرگرم به دنیاست؛ چون طبع چنین انسانی غفلت از خداست، هر چه هم نعمت را به یادش آورند، خوش حالی از نعمت نمی گذارد به یاد خدا بیفتد و هر چه هسم عذاب و مصیبتی که ثمره کارهای گذشته اوست به یادش آورند، باز، طبع کفرانگرش نمی گذارد به یاد پروردگارش بیفتد، پس چنین کسی همواره در غفلت از یاد پروردگار خویش است، چه در ناز و نعمت باشد و چه در عذاب. پس دیگر بعید است دعوت او مؤثر افتد و موعظت به او سود بخشد.
در آیاتی از قرآن، برای هر کدام از دو موقعیت، در واکنش بیان شده و بدین سان، الگوی «فرح، فخر - یأس، کفران»، مطرح شده است: «و اگر از جانب خود، رحمتی به انسان بچشانیم، سپس آن را از وی سلب کنیم، بسیار مأیوس میشود و کفران نعمت میکند. و اگر پس از محنتی که به او رسیده، نعمتی به او بچشانیم، حتما خواهد گفت: گرفتاری ها از من دور شد و دیگر بر نمیگردد. به راستی، او سرمست و فخرفروش است.» الگوی مطرح شده در این آیات، ترکیبی از واکنش دو آیه پیشین در طرف ناخوشایند، به اضافه حالت فخر در طرف خوشایند است. علامه طباطبایی در تفسیر در واکنش به ناخوشایند میفرماید: معنای آیه، این است که اگر ما به انسان، چیزی از نعمتهایی که انسان، متنعم به آن است بدهیم و سپس از او نزع کنیم و بگیریم، دچار یأس شده، به شدت نومید میگردد، تا این حد که گویی بازگشت مجدد آن نعمت را غیر ممکن میداند، آن گاه به کفران نعمت ما میپردازد. تو گویی، خود را طلبکار ما در آن نعمت میدانسته و آن را حق ثابت خود می پنداشته که ما محکوم به دادن آن هستیم. و گویا اصلا ما را مالک آن نعمت نمیدانسته پس انسان، طبعا به گونهای که هنگامی که چیزی از او گرفته میشود، مأیوس میگردد و کفران می ورزد، آفریده شده است.
همچنان که علت فخور بودنش همان سرور است، انسان، وقتی به نعمتی میرسد، بر دیگران فخرفروشی میکند، با این که فخر، مخصوص کرامت و فضیلتی است که خود انسان برای خود کسب کرده باشد، نه فضایلی از قبیل: زیبایی، خوش قامتی، سلامت، ثروت و... که به انسان داده شده است. پس، از فخرفروشی این گونه انسانها فهمیده میشود که او نعمت را از خودش و اختیار آن را به دست خودش میداند، نه به دست دیگری، و کسی را سراغ ندارد که نعمت را از او سلب کند، و یا گرفتاریهایی را که داشته، به او برگرداند، و به این جهت است که به دیگران فخر میفروشد.
منبع: الگوی اسلامی شادکامی، دکتر عباس پسندیده، صص149-145، مؤسسه علمی فرهنگی دارالحدیث، قم، چاپ دوم، 1394
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}